واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مجمع |
محل اجتماع، انجمن |
مجمعی کردند |
در جایی جمع شدند |
مرغ |
پرنده |
بودند |
وجود داشتند |
آشکارا |
شناخته شده |
نهان |
ناشناخته |
جمله |
همگی |
شهریار |
پادشاه |
چون |
چگونه |
بُوَد |
می باشد |
چون بُوَد |
چگونه است؟ |
کاقلیم |
که اقلیم |
اقلیم |
سرزمین |
نیست |
وجود ندارد |
راه نیست |
مصلحت نیست |
جلال |
شکوه |
هدهد |
شانه به سر، پوپک |
افسر |
تاج |
گیتی |
جهان |
شهریار |
شاه |
پیشوا |
مرشد، راهنما، رهبر |
شگرف |
قوی، نیرومند |
همتا |
مثل و مانند |
او را همتایی نیست |
او همتایی ندارد |
سنجش |
اندازه گیری |
توان |
قدرت |
پرتو |
اشعه |
مهرورزی |
عشق ورزی |
زان که |
زیرا که |
ژرف |
عمیق |
جملگی |
همه، همگی |
سخن به میان آورد |
حرف زد |
باز ایستادند |
توقف کردند |
پوزش |
عذرخواهی |
مهرورزی |
عشق ورزی |
راستان |
راست کرداران |
محبوب |
دلبر |
مرا معذور دارید |
عذر مرا بپذیرید |
بس |
بسیار |
صاحب جمال |
زیبا |
حسن |
زیبایی، نیکویی |
زوال |
نابودی، از بین رفتن |
به سر بردن |
گذراندن |
گلشن |
گلزار |
خرّم |
سرسبز |
باصفا |
سرسبز |
خرّم |
سرسبز |
پرتو |
اشعه |
جمال |
زیبایی |
نمی تواند |
امکان ندارد |
که |
کس |
داند |
بتواند |
به |
بهتر |
بی خبر |
ناآگاه |
مرغ |
پرنده |
عذر |
بهانه |
سر به سر |
همگی |
مشت |
گروه |
شیدا |
عاشق، دلداده |
باختن |
از دست دادن |
پیمودن |
طی کردن |
راهبر |
راهنما، رهبر |
رهنمون |
رهنما، پیشوا |
قرعه زدن |
قرعه کشی کردن |
قضا را |
اتفاقاً |
درآمدند |
آغازیدند |
بس |
بسیار |
تعب |
رنج و سختی |
وادی |
دره، سرزمین |
است |
وجود دارد |
وانیامد |
باز نگشت |
راه |
منظور راه عشق است |
فرو آمدن |
وارد شدن |
پیشت آید |
جلوی تو در می آید |
باید |
لازم است |
اینجا |
منظور وادی طلب |
مِلک |
دارایی |
درباختن |
از دست دادن |
آید |
می شود |
پدید |
آشکار |
سوزنده |
سوزاننده |
بازیابد |
می فهمد، درمی یابد |
چون |
وقتی که |
معرفت |
شناخت |
سپهر |
آسمان |
عالی صفت |
والامقام، بلندمرتبه |
درو |
در او |
توحید |
یگانه دانستن خداوند |
جنّت |
بهشت |
افسرده |
سرمازده، منجمد |
روی |
چهره |
در کردن |
بیرون کردن |
گریبان |
یقه |
بر کردن |
بلند کردن، برداشتن |
آید |
فرا می رسد، می شود |
قلیل |
اندک |
حیران |
سرگشته |
این جایگاه |
منظور وادی حیرت |
روا |
جایز |
کی بود روا |
هرگز روا نیست |
زاری زار |
به خواری |
دراز شدن روزگار |
طولانی شدن زمان |
نگریستن |
نگاه کردن |
اولیٰ تر |
شایسته تر |
بر دوام |
همیشه |
والسلام |
همین و بس |
اشتر |
کاربرد پیشین شتر |
وجه |
سرمایه، پول، نقدینه |
گرده |
قرص نان، نوعی نان |
مخاصمت |
دشمنی، خصومت |
آخرالامر |
سرانجام |
به زاد بیشتر |
سالمندتر |
پیشتر |
قبل تر |
اعانت |
یاری دادن، یاری |
کلان |
دارای سن بیشتر، بزرگ |
زیادت |
بیشتر |
بازماندن |
عقب ماندن، واپس ماندن |
||
خرد |
عقل و دانش، علم، آگاهی |
||
اکناف |
جمع کَنَف، کنارهها، اطراف |
||
تحیّر |
سر گشته شدن، حیران شدن |
||
آسودن |
آرامش یافتن، استراحت کردن |
||
مقالات |
جمعِ مقالت، گفتارها، سخنان |
||
آنچه خواهد تواند |
هر چه بخواهد می تواند انجام دهد |
||
گرم رو |
شیفته، به شتاب رونده و چالاک، کوشا |
||
درگه |
بارگاه، مخفف درگاه آستانه در، جلوی در |
||
مصاحبت |
هم نشینی، هم صحبت داشتن، همسخنی |
||
فرسنگ |
فرسخ، واحد مسافت، تقریباً شش کیلومتر |
||
فراداشتن |
بلند کردن و بر سر دست گرفتن؛ نگه داشتن |
||
زاد |
توشه، خوردنی و آشامیدنی که در سفر همراه می برند |
||
فنا |
نیست شدن و در اصطلاح سقوط اوصاف ناپسند است |
||
سروش |
پیام آور، فرشته پیام آور، پیامی که از عالم غیبی می رسد |
||
استغنا |
بی نیازی، در اصطلاح بی نیازی سالک از هر چیز جز خدا |
||
قاف |
نام کوهی افسانه ای که به گمان خداجویان، سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد |
||
محو |
پاک، زدوده، در اصطلاح از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند |
||
همّت |
توجه طالب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال خود یا دیگری |
||
صدر |
طرف بالای مجلس، جایی از اتاق و مانند آن که برای نشستن بزرگان مجلس اختصاص می یابد |
||
حیرت |
سرگردانی، در اصطالح صوفیه، امری است که در هنگام تأمل و حضور و تفکر بر قلب عارفان وارد می شود |
||
فقر |
درویشی و در اصطلاح رهروان «فنای فی الله» و نیستی سالکان و بیرون آمدن از صفات خود است و این نهایت سیر رهروان است |
||
طلب |
خواستن، اولین قدم در تصوّف است و آن حالتی است که در دل سالک پیدا می شود و او را به جستجوی معرفت و حقیقت وامی دارد |
||
تجرید |
در لغت به معنای تنهایی گزیدن؛ ترک گناهان و اعراض از امور دنیوی و تقرب به خداوند؛ در اصطلاح تصوف خالی شدن قلب سالک از آنچه جز خداست |
||
دعوی |
ادعا، ادعای خواستن یا داشتن چیزی؛ معنی و دعوی دو مفهوم متقابل و متضادند. معنی حقیقتی است که نیاز به اثبات ندارد و دعوی لافی است تهی از معنی |
||
تفرید |
دل خود را متوجه حق کردن، دل از علایق بریدن و خواست خود را فدای خواست ازلی کردن، فرد شمردن و یگانه دانستن خدا؛ تفرید را عطار در معنی گم شدن عارف در معروف به کار می برد؛ یعنی وقتی که در توحید غرق شد، آگاهی از این گمشدگی را گم کند و به فراموشی سپارد |
||
کاقلیم ما را شاه نیست |
اقلیم ما شاه ندارد |